مليكامليكا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

مليكاي ناز ما

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش در مخزن لايموت دردانه علي است درهردوجهان امير و فرزانه علي است تولد اميرالمومنين و روز مرد و روز پدر رو به همه پدران مهربون و فداكار از جمله پدر خوب خودم پدر خوب همسرم و همسر مهربونم تبريك ميگم. روزتون مبارك ...
16 خرداد 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش آخراي هفته پيش كلي سرم شلوغ بود اول از همه كه مريض شدم و گلو درد شديد داشتم اما خدا رو شكر براي 5 شنبه كه مهمون داشتيم حالم كاملا خوب شده بود و به كارهام رسيدم 5شنبه پدر جون و مادرجون و عمه مريم و دايي عليرضا و عمه مرجان اينا خونمون بودند و تو مثل يه دختر بزرگ و خانوم كمكم كردي و از مهمونها پذيرايي كردي با دستهاي كوچولوت ظرف شيريني رو چرخوندي و زير دستي ها رو گذاشتي ماشالله ديگه كم كم داري خانوم ميشي جمعه هم پدر جون و مادرجون رو رسونديم فرودگاه تو فرودگاه هم كه پر از مغازه هاي رنگ و وارنگه كه بچه ها رو وسوسه ميكنه به خريد يه دفترچه برچسبي رضايت دادي واسه همين شنبه كه تو مهد بودي فرشته مهربون برات جاي...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش باز از چمن داور، یک غنچه نمایان شد / از یمن قدوم او عالم همه بستان شد برخیز نما شادی، ایام سرور آمد / چون باز دری بر خلق از روضه ی رضوان شد تولد بزرگترين بانوي هستي حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن و روز مادر رو به همه زنان و مادران سرزمينم به خصوص مادر عزيزم و مادر گرامی همسرم تبريك مي گم مادرم "بهشت برای تو آفریده شده  و درختان برای اینکه سایبان تو باشند سر از خاک بر می آورند" بهترين كادوي روز مادر رو هم از مليكاي نازم گرفتم يه نقاشي خوشگل كه با دستهاي كوچولوش از 5 شنبه براي من كشيده و هي ميپرسه امروز روز مادره كه من كادوم رو بهت بدم؟ ...
23 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش   پنج شنبه بابايي تعطيل بود و قرار شد مادرجون و پدر جون رو ببر خونه داييش كه كرج زندگي مي كنن منم كه از شب قبلش سرم درد مي كرد و صبح هم با سردرد بيدار شدم ديدم نميتونم تو اين ترافيك تا كرج تو ماشين بشينم و يه چند ساعتي مهمون باشم و برگردم تازه حساب كن كه بايد موهامو مي شستم و خودم و تورو حاضر مي كردم خلاصه من از رفتن انصراف دادم تو هم گفتي كه با من خونه مي موني وقتي بابايي رفت من شروع كردم طبق معمول 5شنبه ها خونه رو تميز كنم تو هم نشستي به كارتون ديدن ساعتهاي 11 بود كه گفتي مامان امروز از اون روزهاي خوبه منم كه زود احساساتي ميشم گفتم حالا كه اينطور شد خوبترش هم ميكنم و كارام كه تموم شد دوتايي رفتيم پا...
17 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش عارفان علم عاشق مي شوند      بهترين مردم معلم مي شوند عشق با  دانش متمم مي شود    هركه عاشق شد معلم مي شود و به قول شهيد رجايي معلمي شغل نيست معلمي عشق است روز معلم فرصتي است تا به ياد بياوريم كساني را كه عمر و جوانيشان را به پايمان ريختند تا بياموزيم و بباليم اين روز رو اول به پدر و مادر عزيزم اولين معلمان من كه عمري دلسوزانه به تعليم و تربيت فرزندان سرزمينم پرداختند تبريك ميگم بعد به همه  كساني كه به من در زندگي دلسوزانه درسي آموختند  و همه معلمهاي عزيز و زحمت كش كشورم به بهانه اين روز يادي ميكنم از استاد مرحوم آقاي اردشيري كه مطمئنم تمام ب...
10 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش هفته اي كه گذشت و الان آخراشيم هفته سختي بود آخه اول هفته بابا مريض شد و حال هردومون رو حسابي گرفت  خصوصا كه به تو قول داده بود ببردت پارك اما نشد ولي اينقدر تو دختر خوب و خانومي شدي كه زودي قبول كردي و گفتي بابايي پس هروقت خوب شدي منو ببر پارك خاله هم كه از چهارشنبه پيشمون بود ديروز برگشت رشت و تو كه از مهد اومدي فكر كردي خاله دانشگاهه اما وقتي گفتم خاله برگشته بازم يه ذره حالت گرفته شد. يه مورد ديگه هم اينكه تو مهد خون دماغ شدي و ترسيدي و گريه كردي اما عزيزم من كه بهت گفتم من و دايي عليرضا هم كوچولو بوديم مثل تو بوديم و لازم نيست بترسي راستي ميدوني اين روزها دوست داري چه بازي بكنيم ؟ تو ميشي بره...
5 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش كنار تو آروم ميام پا ميذارم چراغي تو دست شبها جا ميذارم كه روشن بمونه آسمون بي ستاره به شوق تو عهدي با چشات مي بندم دوباره به اين عشق به اين دل ميخندم قصه عشق بازي چرخ روزگاره هميشه دوستت دارم دختر نازم ...
26 فروردين 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش يا محول الحول والاحوال حول حالنا الي احسن الحال شايد اين زيباترين دعايي باشه كه ميشه در لحظه تحويل سال كرد اين يعني همه چي رو به خودش واگذار مي كنيم و آنچه را كه به صلاحمونه و فقط خداي بزرگ ازش باخبره رو ازش ميخوايم اميدوارم امسال پروردگار مهربون حال هممون رو به بهترين حالها تغيير بده تعطيلاتمون تو شمال گذشت تو سرزمين كوه و جنگل و دريا تو سرزمين خاطرات كودكي من سرزميني كه به اونجا تعلق دارم دوري از تهران و آب و هواي آلوده اش آرامش در ساحل دريا همه و همه اش آغاز زيبايي رو براي سالمون رقم زد اميدوارم همه سالي سرشار از آرامش و زيبايي و شادي پيش رو داشته باشيم   ...
9 فروردين 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش اين آخرين پست سال 90 تو وبلاگ دخترمه خدارو شكر مي كنم كه به ما فرصت ديدن يه بهار ديگه رو داد از خداي مهربون متشكرم كه سال 90 رو برامون سال خوبي قرار داد و اميدوارم سال 91 براي همه مردم سرزمينم سال پر از شادي سلامتي و موفقيت باشه به اميد خدا امروز بعد از ساعت كار اداري ميريم رشت خودم كه ديگه دلم براي ديدن خونوادم يه ذره شده و از خدا ممنونم كه بازهم به من اين فرصت رو داد مليكا هم كه ديگه شور و ذوقش معلومه و با اينكه عاشق مهدشه امروز صبح نميرفت  مهد و ميگفت شما كه گفتي ميريم رشت  قراره يه چند روزي رشت بمونيم و بعد هم بريم شهسوار پيش عمه مرجان اينا بعدشم برگرديم تهران سركار و زندگيمون در هر صورت اميدو...
27 اسفند 1390