بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش
دختر خوبم معذرت ميخوام كه كمتر وقت ميكنم برات بنويسم اين روزا حسابي سرم شلوغه طوري كه گاهي از بس كار دارم يادم ميره چه كارهايي بايد انجام بدم اما سعي ميكنم زودتر بيام و بنويسم
اين چند روز رفته بوديم رشت آخه خاله ميخواست بينيش رو عمل كنه و ما رفتيم پيشش تا تنها نباشه تو كه براي خودت كلي خوش ميگذروندي تو راه برگشت به كرج نرسيده ميگفتي ماماني برگرديم رشت بعد به من و بابا ميگفتي شما همين جوري خوبيد ها دماغتون رو عمل نكنيد ظاهرا خيلي دلت براي خاله سوخته اما عزيزم نگران نباش زودي خاله هم خوب ميشه
با اوضاع پيش دبستانيت هم ديگه راحت تر كنار مياي نوشتن الف و عدد 1 رو ياد گرفتي و فقط بايد به زور بنشونمت تا مشقات رو بنويسي هرچند كمه و محدود به آخر هفته هست اما خب ديگه هنوز برات سخته
اين حال و هواي اين روزامون بود ايشالا تو اولين فرصت بيشتر برات مينويسم دختر گلم