بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش
اين چند روز پدرجون و مادرجون و خاله سيما و خاله ستاره پيشمون بودند به مليكا حسابي خوش گذشت يه شب كه خونه دايي بوديم باباباش و پدرجون رفت پارك روزهاي ديگه هم كه يا خريد و گردش برديمش يا تو خونه كسي رو پيدا ميكرد كه باهاش بازي كنه دايي هم كه بعد خريدن عروسكهاي خروس و مرغ اين دفعه با دوتا تخم مرغ شانسي اومد سراغ مليكا و كلي ذوق زده اش كرد
اما امروز ديگه مهمونامون برميگردن البته خدارو شكر خاله چند روزي ميمونه و اينجوري مليكا كمتر تنهايي رو حس ميكنه
چه ميشه كرد ما كه از خونواده هامون دوريم هم براي خودمون سخته و هم واسه اين بچه طفل معصوم اما زندگي همينه ديگه خداروشكر كه سايه مهربون پدر مادرهامون رو سرمون هست و از نعمت بزرگ بودنشون برخورداريم
خدا ايشالا همه پدر مادرهاي عزيزمون رو حفظ كنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی