بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش
ديروز كه جمعه بود و خونه بوديم مليكا كوچولوي ما هوس كيك كرد و گفت كه كيك كاكائويي خرسي ميخواد منم كه صبح حسابي خوابيده بودم بعداز ظهر خوابم نميومد شروع كردم به درست كردن كيك نصفش رو شكلاتي كردم و نصف ديگه اش رو هم چون بابايي سفيد دوست داره تو يه قالب ديگه سفيد درست كردم وقتي كيك ها پخت و از تو فر درآوردمشون مال مليكا رو گذاشتم تو ظرف و بهش دادم اونم رفت تا براي عروسكهاش تولد بگيره منم اومدم مال خودمون رو دربيارم كه چشمتون روز بد نبينه يه ورش نصف شد و افتاد تو ظرفشويي حالا مونده بودم بي كيك تموم خونه هم پراز عطر شيريني شده بود مليكا خانوم هم خرسش رو تيكه كرده بود و جلوي هر كدوم از عروسكهاش يه تيكه گذاشته بود منم يه چايي واسه خودم ريختم و در يه فرصت مناسب تيكه جلوي آقا شيره رو برداشتم و خوردم مليكا اومد و گفت اي واي كيك آقا شيره چي شد گفتم خودش خورد ديگه مامان مگه نذاشته بودي بخوره مليكا مشكوك يه نگاهي به من كرد و گفت عروسك كه كيك نمي خوره خودت خوردي