بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش
عزيزم اين روزها حسابي خونمون به هم ريخته شده آخه داريم خونه رو اساسي رنگ مي كنيم و براي اينكه بوي رنگ اذيتمون نكنه قراره از امروز بريم خونه عمه و دايي خداييش يه هفته دور بودن از خونه خيلي سخته اما خب چاره اي نيست و بايد مزاحم عمه اينا بشيم هرچند كه مي دونم به تو بد نمي گذره چون عاشق مهموني هستي
مي خوام اتاق تورو صورتي كنم خودت مي گي كه يه برچسب بزرگ سيندرلا تو اتاقت بچسبونيم حقيقتش اصلا دوست ندارم به ديوار از اين شكلك ها بچسبونم اما شايد به خاطر تو اين كار رو بكنم مي دوني دلم نمي خواد اين چيزهاي كوچولو و ساده برات بشه آرزو
دخترم دوران بچگي ماها با تو خيلي فرق داشت اون موقع اين همه جنس چيني تو بازار نبود اون موقع يه جعبه مداد رنگي برامون كلي ارزش داشت نه مثل حالا كه انواع و اقسامشون رو ميشه با قيمت ارزون گرفت يادمه خيلي دلم از اين عروسكهايي مي خواست كه وقتي پستونكش رو درمياورديم گريه مي كرد اما نشد كه صاحبش بشم تا اينكه سالها بعد خاله كه 8 سال از من كوچيكتر بود صاحب اون عروسك شد اون موقع ديگه بچه نبودم يه دختر نوجوون بودم كه ديگه به عروسك بازي فكر نمي كردم اما هنوز هم مي تونم لذت اولين بار بغل كردن عروسك گريه كن خاله رو با اون لباس بافتني زرد خوشرنگش با همه وجودم حس كنم حتي الان هم كه دارم مي نويسم با همه وجودم نرمي اون عروسك رو تو بغلم حس مي كنم هرچند كه من اون دوران رو دوست دارم چون حس مي كنم باعث شد ياد بگيريم قدر داشته هامون رو بدونيم اما با اين وجود دلم مي خواد هرچي رو كه دوست داشتي تو سنش به دست بياري اگه الان عكس سيندرلا تو اتاقت برات لذت بخشه مي خوام اين حس خوب رو همين الان درك كني همين الان كه دوستش داري