بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش
دختركم ديشب حالش اصلا خوب نبود فكر كنم يه ذره معده اش سنگين شده بودخوابيده بود كه با گريه از خواب پريد و مي گفت حالم بدهماماني الان بالا ميارم دخترم دلم خيلي برات سوخت براي اون چشمهاي پر از اشك و التماست ازم ميخواستي خوبت كنم حالا شانس آوردم بابايي خونه بود والا من بيشتر دست و پام رو گم كرده بودم بابا كلي پشتت رو ماساژ داد تو با گريه ميخواستي كه مريضي تموم شه اون لحظه هيچ كاري از دست من ساخته نبود جز اينكه از خدا بخوام حالت خوب شه خدا رو شكر كه بعد نيم ساعت بهتر شدي اومدي تو بغلم و مي گفتي سردمه پتو رو پيچيدم دورت بعد مدتي شيطوني هات شروع شد و هي با من و بابا مي خواستي بازي كنياون موقع با همه وجودم از خدا تشكر كردم و قدر وروجك بازيهات رو هم دونستم
خداي خوب و مهربون همه بچه ها رو زير سايه محبت و لطف خودت سلامت نگه دار
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی