بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش
انقدر اين روزها سرعت اينرنتمون پايين اومده كه اصلا نمي تونم مطلب جديدي براي دخترم بذارم اما امروز سعي كردم هرجور شده وارد بشم و مطلبي هرچند كوتاه بنويسم هرچند كه مطمئن نيستم بتونم ارسالش كنم
عزيزم روزهاي تاسوعا و عاشورا رو به روال چند سال اخير رفتيم رشت و مثل هميشه پيش پدرجون و مادرجون حسابي بهت خوش گذشت مخصوصا كه دايي ها و عمه و خاله هم دور و برت بودند و كلي خوش گذروندي اما مشكل اصلي ما وقتي شروع شد كه برگشتيم تهران و تازه تنهايي دامنت رو گرفت الان دو روزه كه همش بهونه ميگيري و ميخواي بري مهموني ديشب انقدر بهونه گرفتي كه صبح با سردرد از خواب بيدار شدم و الان هم به زور قرص تو اداره پشت كامپيوتر نشستم ميدونم دختركم تو هم حق داري تنهايي خسته ات مي كنه باز خدا رو شكر كه مهد ميري و سرت اونجا با دوستات گرم ميشه
ديروز دو تا از سي دي هات رو با دوتا عروسك پلاستيكي كادو كردي و ميخواي امروز بديشون به مهلا و مبينا دوستهاي مهدكودكت خوشحالم كه قلب كوچولوت انقده مهربونه