بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش امروز يه شنبه است و حسابي داره برف مياد بابايي قول داده بهت كه بعد از ظهر برين آدم برفي درست كنيد. مادرجون و پدر جون و خاله پنج شنبه از رشت اومدن تا خاله امتحاناش رو بده مادرجون بهت قول داده بود سه روز پيشت ميمونه اما فقط يه روز خونمون موندن و بعد رفتن خونه دايي تو همش با اون انگشتهاي كوچيكت ميشمري و ميگي مادرجون كه سه روز نموند آخه شيطون بلاي من اگه پيش ما بمونن كه تو نميذاري خاله درس بخونه قربونت برم ...
نویسنده :
ماماني
9:38