مليكامليكا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

مليكاي ناز ما

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختر گلم تو توي اين سن واقعا مهربوني نميدونم هميشه اينجوري مي موني يا نه اما اميدوارم قلبت هميشه و هميشه همينطور سرشار عشق و محبت باشه و با گرماي اين مهربوني هميشه وجود نازنين خودت و اطرافيانتو گرم كني وقتي دارم كار ميكنم مي بينم يكي از پشت اومده و اون دستهاي كوچولوش پاهام رو ميگيره و منو غرق بوسه ميكنه ديشب باباتو اذيت كرده بودي و بابا هم حسابي از دستت كفرش دراومده بود من خواب بودم و از صداي شماها بيدار شدم بابا چراغها رو خاموش كرد و خودش رفت دستشويي اومدي تو بغلم اما پيشم نموندي تا بابا يي اومد بيرون گرفتيشو بوسش كردي و گفتي باباجون ببخشيد الهي بميرم بابايي هم دلش يرات سوخت بغلت كرد و آشتي كردين بابايي اومد ك...
10 اسفند 1389

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش امروز ميخوام فقط از خداي بزرگم تشكر كنم خداي مهربوني كه طعم عشق رو به من چشوند و منو لايق اين عاشقي دونست پدر ومادري مهربون دارم كه باوجود پراز عشقشون اولين بارقه هاي محبت رو در قلبم روشن كردند و وجودم رو با عشقشون نوراني كردند  همسري فهميده و مهربون دارم كه در محبت و مهربونيش كوچكترين شكي ندارم و حالا اين فرشته كوچولو كه هديه خدا به منه بازهم جلوه ديگه اي از عشق خدايي رو به من نشون ميده وقتي دستهاي كوچولوش رو دور گردنم حلقه ميكنه و صورتم رو بوسه باران ميكنه وقتي با اون لبهاي كوچولوش ميگه مامان دوست دارم اشك تو چشام جمع ميشه و به ياد ميارم خداي بزرگ جلوه اي از عشق بي نهايت خودش رو به ما آدمها داده تا ب...
7 اسفند 1389

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش ديروز ناهار واسه دخملم كتلت درست كردم گفت ماماني من اين غذاها رو دوست ندارم برام غذاي سبز درست كن قرمه سبزي باقالي پلو با قيمه!!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا كجاي قيمه سبز منم نميدونم والله قبلا به شله زرد لب نميزد اما از روزي كه خونه مادرجون نذري بود و يه ذره بهش داديم كم كم داره خوشش مياد فرني هم نميخوره و موقعي كه سرما ميخوره من خيلي غصه ميخورم كه چرا فرني دوست نداره حالا شله زرده اميدوارم كرده كه شايد بشه به فرني هم عادتش داد. دخترم نگاه كن ماماني براي چه چيزايي بايد غصه بخوره آخه كوچول موچولوي من ...
30 بهمن 1389

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش ديروز دختر كوچولوي ما هوس كيك تولد كرد خلاصه بهش قول داديم وقتي رفتيم مهد دنبالش بريم شيريني فروشي تا كيك بخريم تو راه دخملم ميگفت مامان كيك قورباغه اي بخر نه كيك ماهي بخر خلاصه كل حيوناي باغ وحش رو برامون رديف كرد اما وقتي رسيديم قنادي يه كيك شكلاتي با تزئين توت فرنگي انتخاب كرد فكر كنم توت فرنگي ها چشمش رو گرفته بود خلاصه يه كوچولو از كيك خورد و بقيه اش موند تو يخچال بيچاره من كه رژيمم و تا در يخچالو وا ميكنم چشم تو چشم كيكه ميشم راستي ديروز عكاس اومده بود مهدشون تا واسه نوروز ازشون عكس بگيره ديدم لباس يقه اسكي سفيدش آستينش قرمزه قرمز شده گفتم اينا چيه گفت ماماني خاله به لبمون رژ زد تا خوشگل شيم چشمم رو...
27 بهمن 1389

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش امروز خانوم مربي دخترم گفت كه ديرتر بريم دنبالش چون قراره عمو شهراد بياد و براشون آهنگ بزنه و بچه ها شعر جشن نوروز رو تمرين كنن ميدونم روزايي كه عمو شهراد مياد يهشون حسابي خوش ميگذره دختركم عاشق گوجه و خياره كلي سفارش كرد كه به ليست خوراكي هاي مهدش اينا رو هم اضافه كنم. كلا شكر خدا خوراكي هاي سالم دوست داره و زياد اهل هله هوله نيست من خودم عاشق پفكم هردفعه دستم پفك مي بينه ميگه ماماني هله هوله  و اينجوري حساب من رو شرمنده ميكنه امون از دست يچه هاي اين دوره و زمونه ...
25 بهمن 1389

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش ديروز ناهار خونه عمه دعوت بوديم مليكاجون ميخواست براي عمه اش كادو ببره يه ساعت كه از توي شانسي درآورده بود با يه سي دي نصفه كارتون كادو كرد اونم چه كادويي!!!!!!!!!!!!! يك كاغذ خط خطي شده از دفتر نقاشيش كند و با چسب سياه رنگ بسته بنديش كرد كاش از كادوش عكس گرفته بودم كه اگه نگفته بود اين كادوئه حتما اشتباهي رفته بود تو سطل آشغال خلاصه كادوش رو با كلي ذوق تقديم عمه اش كرد و از عمه اش هم يه دفتر نقاشي و يه ماژيك كادو گرفت كه خود ماژيك تو خونه برامون داستاني شد امروز صبح ديدم فرش هالمون خال خاليه با رنگهاي متنوع و  جديد و مليكا هم تا بره كلاس اول ممنوع الماژيك شد هرچند ميدونم كه بادوتا بوس و حلقه كردن دستا...
23 بهمن 1389

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختر گلم قراره براي جشن سال نو نقش خرگوش رو بازي كنه اينم شعرش من خرگوشي باهوشم  درازه دوتا گوشم هويج غذاي منه      بيشه ها جاي منه ...
18 بهمن 1389