بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش
دختر گلم تو توي اين سن واقعا مهربوني نميدونم هميشه اينجوري مي موني يا نه اما اميدوارم قلبت هميشه و هميشه همينطور سرشار عشق و محبت باشه و با گرماي اين مهربوني هميشه وجود نازنين خودت و اطرافيانتو گرم كني وقتي دارم كار ميكنم مي بينم يكي از پشت اومده و اون دستهاي كوچولوش پاهام رو ميگيره و منو غرق بوسه ميكنه
ديشب باباتو اذيت كرده بودي و بابا هم حسابي از دستت كفرش دراومده بود من خواب بودم و از صداي شماها بيدار شدم بابا چراغها رو خاموش كرد و خودش رفت دستشويي اومدي تو بغلم اما پيشم نموندي تا بابا يي اومد بيرون گرفتيشو بوسش كردي و گفتي باباجون ببخشيد الهي بميرم بابايي هم دلش يرات سوخت بغلت كرد و آشتي كردين بابايي اومد كنارت خوابيد و شروع كرد برات قصه تعريف كردن منم همين وسطها خوابم برد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی