بدون عنوان
به نام خدای هستی بخش
دخترم اینجا وبلاگ توئه اما امشب دلم میخواد از خودم بنویسم شاید بعدها برای تو هم بد نباشه اینا رو بخونی
منم زمانی که خیلی دور نیست می نوشتم اون موقع ها مثل الان انقدر وبلاگ نویسی و چه میدونم فیس بوک مد نبود من می نوشتم روی کاغذ با خودکار نه با دکمه های کیبورد شعرها و نوشته هام رو گاهی برای خاله میخوندم و گاهی خونده نشده میرفت تو کشوی تختم برگه هایی که برای من ارزش دنیا رو داشت. یه روزی با اسم دیگه ای برای روزنامه فرستادمشون و بعد مدتها دیدم اسمم جز نامه های رسیده است و کلی ذوق کردم. یادش بخیر یه بارم تو جشنواره شعر دانشجویی برنده شدم و یه بار تو نشریه دانشجویی دوتا از شعرهام رو چاپ کردن اواخر دوران دانشجویی تو جلسات نقد هم شرکت میکردم و جرات خوندن شعرهام رو پیدا کردم اما همه چی یه روزی تموم شد من وارد زندگی شدم . تو زندگی جدید من یه محقق بودم با همه دیسپلین هایی که یه محقق باید داشته باشه من باید دنبال مجله های ISI دار میگشتم من بایدنتیجه جدیدترین تحقیقات رشته ام رو سرچ میکردم تا همیشه بروز باشم دیگه تو دنیای جدید من بارون چتر و خاطره و اشک جایی نداشت. من رشته تحصیلیم رو دوست دارم اما هرگز نفهمیدم جای من تو دنیای ادبیات بود یا اینجایی که الان هستم
نمی دونم موقعی که نوبت تو بشه چیکار می کنی و چیکار میکنم علاقه یا نه؟ هنوز نمیدونم کدوم درست بود شاید روزی بفهمم اما میدونم تا روزی که زنده ام در حسرت از دست رفتن شب های شعر زندگیم میمونم.