بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش
اول از همه عيد همتون مبارك البته از تاخير پيش اومده براي تبريك عذر خواهي مي كنم
دوشنبه پدر جون و مادر جون و خاله ستاره و خاله سيما اومدن تهران و اين يعني كلي خوش به حال مليكا شدهم اينكه كلي كادو گرفت و هم اينكه حسابي از تنهايي دراومد
اما از اونجا كه روزاي خوب زود مي گذرند اين سه چها روز هم به سرعت برق و باد گذشت و ديروز كه مهمونامون رفتن مليكا حسابي پكر و بي حوصله بود دم اذون مغرب كه شد يه دفعه اي دخترمون زد زير گريه كه اصلا چرا مهمونامون برگشتن خونه خودشون چرا نميان با ما زندگي كنن؟منم كه ديدم دخترم خيلي دلش گرفته به بابايي گفتم ببرتش حموم تا شايد آب بازي حالش رو خوب كنه كه خدا رو شكر كلكمون گرفت و وقتي از حموم اومد حالش خيلي بهتر شده بود هرچند كلا ديروز سرحال نبود و شامش رو خورد و با اينكه منتظر يه برنامه تلويزيون بود بعد شام گفت ميخوام بخوابم و زودي خوابيد آخي دخترنازم اميدوارم امروز ديگه غصه هات رفته باشه و دوباره خوشحال و خندون باشي