مليكامليكا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

مليكاي ناز ما

بدون عنوان

به نام خدای هستی بخش دخترم در ستاره باران میلادت میان احساس من تا حضور تو حبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه آسمانی تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم در این خانگی ترین آسمان بی انتها فرشته کوچولوی من تولد 6 سالگیت که همزمان با شروع ماه مهمونی خدا شده رو بهت تبریک میگم   ...
19 تير 1392

بدون عنوان

به نام خدای هستی بخش دخترم بازم زیاد غیبت داشتم وقتی تاریخ پست قبلی رو دیدم باورم نشد از 18 فروردین به اینجا سر نزدم واقعا شرمنده اما خودت می دونی که مامانی چقدر سرش شلوغ بود 25 فروردین نتایج آزمون دکترا اومد رتبه من طوری بود که احتمال قبولیم تو دانشگاههایی که میخوام کمه اما هر دانشگاه دیگری رو میزدم صد در صد قبول بودم موقع انتخاب رشته خیلی سردرگم بودم یا باید فقط تهران و گیلان رو میزدم و توی تردید قبولی میموندم یا باید جاهای دیگه رو میزدم و با خیال راحت منتظر نتایج میموندم خیلی فکر کردم یه روز تو ماشین به بابایی گفتم همدان رو هم بزنم به تهران نزدیکه فکر نمیکردم همین جمله تو ذهن کوچولوت غوغایی به پا کنه تو خونه به من گفتی مامانی میش...
5 خرداد 1392

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش اول از همه سال نو رو به همه شما دوستها خوبم تبريك ميگم و اميدوارم سال 92 براي همه مردم سرزمينم سالي سرشار از سلامتي عشق و بركت باشه دختر خوبم روزهاي آخر سال 91 براي ما روزهاي سختي بود اما خلاصه به خير گذشت و وقتي جواب منفي آزمايشت رو گرفتيم با خوشحالي و سبكبالي رفتيم رشت تا سال جديد رو كنار مادرجون و پدرجون و خاله شروع كنيم اما فكر ميكنم فشارهاي عصبي و استرسي كه بهم وارد شده بود حسابي منو ضعيف كرده بود كه همون روز 30 اسفند حسابي افتادم به مريضي يه آنفولانزاي بد و دردناك با بدن درد و تهوع خلاصه متاسفانه مدتي كه رشت بوديم من همش مريض بودم و بعد چند روز طبق برنامه ريزي قبلي رفتيم شهسوار ويلاي عمه مرجان، من با توج...
18 فروردين 1392

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختركم اين روزهاي آخر اسفند روزهاي سختي رو با هم گذرونديم  چه، روزي كه حدس زدم مشكل پيدا كردي چه اون روزي كه بابات جواب آزمايشت رو پشت تلفن برام خوند و فهميديم عفونت ادراري داري و كلي غصه خوردم برديمت دكتر اطفال و برات اسكن هسته اي از كليه نوشت. از دايي پرسيديم و گفت مزاياي اين اسكن براي تو صد در صد بيشتر از معايبش هست و واسه همين 5 شنبه اي كه گذشت رفتيم بيمارستان. شب قبلش سعي كردم برات توضيح بدم كه فرداش قراره چه اتفاقي بيفته اما تا جايي گفتم كه خيلي نترسي صبح سه نفري رفتيم بيمارستان محل كار بابايي اول رفتيم آزمايشگاه تا ازت آزمايش خون بگيرن تا زمان پذيرش آروم بودي اما وقتي رفتيم تو اتاق و خانم پرستار ...
26 اسفند 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش باز كن پنجره ها را كه نسيم روز ميلاد اقاقي ها را جشن ميگيرد و بهار روي هر شاخه كنار هر برگ شمع روشن كرده ست همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فرياد زدند كوچه يكپارچه آواز شده ست و درخت گيلاس هديه جشن اقاقي ها را گل به دامن كرده است باز كن پنجره ها را اي دوست هيچ يادت هست توي تاريكي شبهاي بلند سيلي سرما با تاك چه كرد حاليا معجزه باران را باور كن خاك جان يافته است تو چرا سنگ شدي تو چرا اينهمه دلتنگ شدي باز كن پنجره ها را و بهاران را باور كن...   ...
21 اسفند 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختر قشنگم مدتها بود كه فرصت نمي شد چيزي بنويسم و از اين بابت واقعا متاسفم چون طبيعتا خاطره هايي بود كه از ذهنم رفت اما هم كار زياد تو اداره هم فرصت كم توي خونه مانع از اين مي شد كه بتونم به خونه دوم تو دختر نازم سر بزنم  سعي خودم رو ميكنم از اين به بعد زودتر بيام عزيزكم روزاي زمستون تو هم به ياد گرفتن درسهاي پيش دبستاني نوشتن ابتدايي حروف فارسي و اعداد و مثل هميشه بازي هاي قشنگ و بچه گونه ات گذشت  و كم كم داره بوي بهار از راه مي رسه هفته پيش خانم مربيتون ازتون خواست يه دونه عدس يا لوبيا رو سبز كنيد تا مراحل جونه زدن و بالندگيش رو به چشم ببينيد كاري كه براي تو كلي هيجان انگيزه ديدن ايجاد يه زندگي ج...
5 اسفند 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش نميدونم چرا انقدر كم برام فرصت پيش مياد تا بيام و ازت بنويسم نميدونم واسه كوتاهي روزاي زمستونه يا كوتاهي عمر ما . انقدر اين 24 ساعت زود ميگذره كه هميشه كلي كار برام ميمونه و ميگم باشه 5شنبه جمعه اما اون روزها هم كارهاي خودشو داره و چشم به هم ميزني مياد و ميره خلاصه برات بگم كه امسال هم تاسو عا و عاشورا رشت بوديم پيش پدر جون و مادرجون و خاله و دايي ها و عمه . ديگه اينكه اسمت رو تو كلاس موسيقي كودكان نوشتيم و از همون جلسات اول معلوم شد كه استعدادت تو موسيقي خوبه و مربيتون تو رو براي همكلاسيهات مثال زد كه با اينكه دو جلسه است اومده هرچي ميگم ياد ميگيره و خوشحالم كه استعدادت رو پيدا كردي و اميدوارم بتوني ادامه اش بد...
19 آذر 1391

بدون عنوان

  پس از عمـری شکیبـــایی شــده اکنـــون تماشــایی هـــوای این دل زهـــــرایی می روم به خــــاطـــر دلـم می روم به سوی حاصــلم می روم ولی شکسته بالم خـــداحــافـــظ ستــــاره هــــــای شـب خـــداحـــــافـــظ زمیــــن و تـــاب و تــب خداحافظ دل کبود زینب خداحافظ همه خرابه ها خداحافظ سرشک بیصدا خداحافظ که جان رسیده بر لب   ...
1 آذر 1391

بدون عنوان

ب ه نام خداي هستي بخش همیشه از حرمت، بوی سیب می آید صدای بال ملائک، عجیب می آید! سلام! ضامن آهو، دل شکسته من به پای بوس نگاهت، غریب می آید نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!.. به پای در دلت، ای غریبه تنها علی(ع) ز سمت نجف، عنقریب می آید طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست. کبوتر دل من، بی شکیب می آید برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید. "خدیجه پنجی" اين روزها مهمون امام رضا بوديم سفري سراسر خاطره و عشق مليكا با دختر عمه ها و پسر عمه ها و پسر عموش خوش بود ما هم با زيارت امام هشتم مليكا رو يه روز برد...
15 آبان 1391