مليكامليكا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

مليكاي ناز ما

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختركم ديشب حالش اصلا خوب نبود فكر كنم يه ذره معده اش سنگين شده بود خوابيده بود كه با گريه از خواب پريد و مي گفت حالم بده ماماني الان بالا ميارم دخترم دلم خيلي برات سوخت براي اون چشمهاي پر از اشك و التماست ازم ميخواستي خوبت كنم حالا شانس آوردم بابايي خونه بود والا من بيشتر دست و پام رو گم كرده بودم بابا كلي پشتت رو ماساژ داد تو با گريه ميخواستي كه مريضي تموم شه اون لحظه هيچ كاري از دست من ساخته نبود جز اينكه از خدا بخوام حالت خوب شه خدا رو شكر كه بعد نيم ساعت بهتر شدي اومدي تو بغلم و مي گفتي سردمه پتو رو پيچيدم دورت بعد مدتي شيطوني هات شروع شد و هي با من و بابا مي خواستي بازي كني اون موقع با همه وجودم از خدا تشكر كر...
14 آبان 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختركم مدتي بود كه فرصت نداشتم به اينجا سر بزنم اما امروز ديگه دلم نيومد و گفتم هرجور شده بيام و براي دخترم چيزي بنويسم امروز يه روز سرد و بارونيه در اصل چهارمين روزيه كه داره پشت هم بارون مياد من عاشق بارونم   مثل خود تو راستي بالاخره شنل نارنجي رنگي كه مادرجون دو سال پيش برات خريده بود اندازه ات شد و امروز براي مهد پوشيديش يادش بخير اون موقع كه مادرجون شنل رو برات خريده بود انقدر برات بلند بود كه مثل پتو ميشد برات اما حالا اندازه اته امروز تو مهدتون جشن پاييز داريد و تو ديشب كلي خوشحال بودي امسال ديگه كاملا فصل ها و ماه ها رو مي شناسي و درك مي كنيشون راستي ميوه هاي مورد علاقه تو انار و انگور...
7 آبان 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش عزيزم اين روزها حسابي خونمون به هم ريخته شده آخه داريم خونه رو اساسي رنگ مي كنيم و براي اينكه بوي رنگ اذيتمون نكنه قراره از امروز بريم خونه عمه و دايي خداييش يه هفته دور بودن از خونه خيلي سخته اما خب چاره اي نيست و بايد مزاحم عمه اينا بشيم هرچند كه مي دونم به تو بد نمي گذره چون عاشق مهموني هستي   مي خوام اتاق تورو صورتي كنم خودت مي گي كه يه برچسب بزرگ سيندرلا تو اتاقت بچسبونيم حقيقتش اصلا دوست ندارم به ديوار از اين شكلك ها بچسبونم اما شايد به خاطر تو اين كار رو بكنم مي دوني دلم نمي خواد اين چيزهاي كوچولو و ساده برات بشه آرزو دخترم دوران بچگي ماها با تو خيلي فرق داشت اون موقع اين همه جنس چيني تو ...
23 مهر 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش اول از همه روز جهاني كودك رو به همه ني ني هاي ناز تبريك ميگم   امروز قراره از طرف مهد مليكا رو ببرن بوستان گفتگو از ديشب مليكا كلي ذوق زده بود و اميدوارم كه حسابي بهشون خوش بگذره پنج شنبه براي مليكا يه سي دي كارتوني پو رو گرفتم تو اين دوروز تعطيلات فكر كنم بيشتر از 20 مرتبه اين سي دي رو نگاه كرد اينم عكس مليكا كه رو تختش خوابيده و مشغول تماشاي كارتونه ...
16 مهر 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختر نازم هفته پيش برات هفته خوبي بود از شنبه تا چهارشنبه مادرجون و پدرجون پيشت بودند چهارشنبه و پنج شنبه هم كه خاله اومد جمعه هم كه ناهار خونه عمه بوديم تو هم كه عاشق مهموني هستي كلي كيف كردي خدارو شكر پيش دبستاني رو دوست داري و هر روز با اشتياق و رغبت ميري و من از اين موضوع خوشحالم كاردستي ها و نقاشي هاي مهدت رو بهمون دادند و من و بابا فوري قايمشون كرديم تا ايشالا وقتي بزرگ شدي از ديدنشون لذت ببري و الا اگه الان بهت بديم در چشم به هم زدني با قيچي ريز ريز ميشن و چيزي ازشون باقي نميمونه مامان جون از دست اين تابت دلم ميخواد موهام رو بكنم تا مي بيني من و بابايي كاري نداريم مارو مجبور مي كني تابت بديم اي دختر ش...
10 مهر 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش ديروز كه اولين روز شروع مدرسه بود مليكاي ما رفت پيش دبستاني 1 بچه مون كلي هم ذوق زده بود و حسابي احساس بزرگ شدن بهش دست داده بود دختر نازم راه سختي در پيش داري اما مطمئنم كه موفق ميشي چون از الان مي تونم حس كنم كه چقدر دوست داري چيزهاي تازه ياد بگيري براي تو و همه بچه هاي ناز از ته دلم آرزوي موفقيت مي كنم راستي يكي از دوستهاي خوبم برام ايميلي فرستاده بود كه ديدم خالي از لطف نيست كه اينجا بذارمش تا لبخند رو روي لبهاتون بنشونه نامه يك ني ني معترض آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نما...
4 مهر 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش اولين نگاه: دوتا چشم كوچولوي سياه كه به من دوخته شده بود انگار كه از دنياي اطرافش مي ترسيد نه شايدم نمي ترسيد فقط براش عجيب بود چقدر معصوم و ناز به دنيا نگاه مي كردي دختركم تو اين دنيا دنبال چي مي گردي؟ اولين قدم: دوتاي پاي كوچولو كه سعي ميكرد وزن بدنت كوچولوت رو روي خودش حفظ كنه ميز وسط هال رو گرفتي و بلند شدي يه قدم با ترس و ترديد برداشتي من ذوق كردم و تو افتادي و از نو تلاش كردي عزيزم تو اين دنيا كجا ميخواي بري؟ اولين كلام: اولين كلمه معني دارت نخ بود نميدونم چرا اين كلمه رو مي گفتي البته احتمالا بدون دونستن معنيش مي گفتي و ما مي خنديديم كه چرا نخ؟ وقتي حرف مي زديم به صورتمون نگاه مي كردي انگ...
30 شهريور 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش تو كه چشمات خيلي قشنگه رنگ چشمات خيلي عجيبه تو كه اين همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجيبه ...
26 شهريور 1390