مليكامليكا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

مليكاي ناز ما

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش عارفان علم عاشق مي شوند      بهترين مردم معلم مي شوند عشق با  دانش متمم مي شود    هركه عاشق شد معلم مي شود و به قول شهيد رجايي معلمي شغل نيست معلمي عشق است روز معلم فرصتي است تا به ياد بياوريم كساني را كه عمر و جوانيشان را به پايمان ريختند تا بياموزيم و بباليم اين روز رو اول به پدر و مادر عزيزم اولين معلمان من كه عمري دلسوزانه به تعليم و تربيت فرزندان سرزمينم پرداختند تبريك ميگم بعد به همه  كساني كه به من در زندگي دلسوزانه درسي آموختند  و همه معلمهاي عزيز و زحمت كش كشورم به بهانه اين روز يادي ميكنم از استاد مرحوم آقاي اردشيري كه مطمئنم تمام ب...
10 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش هفته اي كه گذشت و الان آخراشيم هفته سختي بود آخه اول هفته بابا مريض شد و حال هردومون رو حسابي گرفت  خصوصا كه به تو قول داده بود ببردت پارك اما نشد ولي اينقدر تو دختر خوب و خانومي شدي كه زودي قبول كردي و گفتي بابايي پس هروقت خوب شدي منو ببر پارك خاله هم كه از چهارشنبه پيشمون بود ديروز برگشت رشت و تو كه از مهد اومدي فكر كردي خاله دانشگاهه اما وقتي گفتم خاله برگشته بازم يه ذره حالت گرفته شد. يه مورد ديگه هم اينكه تو مهد خون دماغ شدي و ترسيدي و گريه كردي اما عزيزم من كه بهت گفتم من و دايي عليرضا هم كوچولو بوديم مثل تو بوديم و لازم نيست بترسي راستي ميدوني اين روزها دوست داري چه بازي بكنيم ؟ تو ميشي بره...
5 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش كنار تو آروم ميام پا ميذارم چراغي تو دست شبها جا ميذارم كه روشن بمونه آسمون بي ستاره به شوق تو عهدي با چشات مي بندم دوباره به اين عشق به اين دل ميخندم قصه عشق بازي چرخ روزگاره هميشه دوستت دارم دختر نازم ...
26 فروردين 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش يا محول الحول والاحوال حول حالنا الي احسن الحال شايد اين زيباترين دعايي باشه كه ميشه در لحظه تحويل سال كرد اين يعني همه چي رو به خودش واگذار مي كنيم و آنچه را كه به صلاحمونه و فقط خداي بزرگ ازش باخبره رو ازش ميخوايم اميدوارم امسال پروردگار مهربون حال هممون رو به بهترين حالها تغيير بده تعطيلاتمون تو شمال گذشت تو سرزمين كوه و جنگل و دريا تو سرزمين خاطرات كودكي من سرزميني كه به اونجا تعلق دارم دوري از تهران و آب و هواي آلوده اش آرامش در ساحل دريا همه و همه اش آغاز زيبايي رو براي سالمون رقم زد اميدوارم همه سالي سرشار از آرامش و زيبايي و شادي پيش رو داشته باشيم   ...
9 فروردين 1391

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش اين آخرين پست سال 90 تو وبلاگ دخترمه خدارو شكر مي كنم كه به ما فرصت ديدن يه بهار ديگه رو داد از خداي مهربون متشكرم كه سال 90 رو برامون سال خوبي قرار داد و اميدوارم سال 91 براي همه مردم سرزمينم سال پر از شادي سلامتي و موفقيت باشه به اميد خدا امروز بعد از ساعت كار اداري ميريم رشت خودم كه ديگه دلم براي ديدن خونوادم يه ذره شده و از خدا ممنونم كه بازهم به من اين فرصت رو داد مليكا هم كه ديگه شور و ذوقش معلومه و با اينكه عاشق مهدشه امروز صبح نميرفت  مهد و ميگفت شما كه گفتي ميريم رشت  قراره يه چند روزي رشت بمونيم و بعد هم بريم شهسوار پيش عمه مرجان اينا بعدشم برگرديم تهران سركار و زندگيمون در هر صورت اميدو...
27 اسفند 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش جمعه جشن مليكا بود واقعا عالي بود هركدوم از فرشته هاي كوچولوي مهد يه جوري شيرين و جذاب برنامشون رو اجرا كردند خيلي دلم ميخواست فرصت داشتم و عكسها رو ميريختم رو كامپيوتر و اينجا ميذاشتم اما متاسفانه طبق روال هفته هاي اخير شديدا با كمبود وقت مواجه هستم فقط گفتم يه چند خطي بنويسم تا خاطره اين روز قشنگ بمونه اول از همه يه گروه از بچه ها اومدند و چند آيه از قرآن كريم با معنيشون خوندند و شعري راجع به بهار بعد نوبت گروه مليكا اينا بود تا شعر پرندگان رو بخونند مليكا نقش طاووس رو داشت پرهام قشنگ و خوشگله نقاشي من مشگله پرام رو باز مي كنم اين همه ناز مي كنم بعد از چند اجراي زيبا از بچه هاي پيش دبستاني دو نوبت برنا...
14 اسفند 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش كم كم بهار داره از راه مي رسه  زمين و آسمون همه خبر از اومدن قشنگترين فصل سال ميدن هرچند بهار بچگي ها هيچوقت تكرار نميشه بوي عيد تو روزاي كودكي يه عطر ديگه داره عطري كه با قشنگترين خاطراتمون عجين شده و هيچ عطري تو دنيا جايگزينش نميشه وقتي تو اسفند مامانم گندم رو خيس ميكرد تا سبزه سبز كنه انگار يه حس قشنگ تو دلم جوونه ميزد كمك كردن به مامان براي چيدن سفره هفت سين رنگ كردن تخم مرغها بدو بدو لحظه هاي آخر براي اينكه تو آخرين لحظات حموم بريم و لباس قشنگ و تميز بپوشيم دلهره اينكه ماهي قرمز كوچولوي سفره هفت سين نميره و مهمتر از همه اون لحظه خاص اون لحظه كه يه چيز هري تو دل آدم ميريزه پايين و فقط خودش رو مي بي...
7 اسفند 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش هفته پيش يه همايش تو اراك داشتم كه با مليكا و باباش رفتيم و اينجوري شد كه كلي به هر سه تامون خوش گذشت سفر خيلي خوبي بود ضمن اينكه مليكا هم نشون داد كه حسابي بزرگ شده و اصلا شيطوني و اذيت نكرد متاسفانه اين روزها خيلي خيلي سرم شلوغه و اصلا فرصت نمي كنم تا چيز جديدي تو وبلاگ دختركم بنويسم الانم از فرصت نهار و نماز بين كلاسهاي اداره استفاده كردم و گفتم بعد مدتها يه سر به وبلاگ دختركم بزنم چندتا عكس هم كه تو اراك از دخترم گرفتم و چند تا عكس جديد مهدش رو بذارم و بدوم برم كلاس خب ديگه آخر ساله و كلي كار كه بايد تا آخر سال تمومش كنم واي عكس ها هم كه كج شد اما حيف كه وقت ندارم درستش كنم ...
23 بهمن 1390

بدون عنوان

به نام خداي هستي بخش دختر نازم امروز اومدم تا فقط ازت عذرخواهي كنم عزيزم ميدونم كه اين روزها كمتر وقت مي كنم بهت برسم كار اداره كار خونه و امتحانهايي كه در پيش دارم وقت كم و روزهاي كوتاه زمستون باعث ميشه وقت كمتري رو با هم باشيم و من خسته از كار روزانه و پر از استرس امتحان كمتر ميتونم دلتنگيهات رو جواب بدم وقتي با مهربوني مي پري تو بغلم يا برچسب هات رو وقتي تو آشپزخونه هستم لا به لاي صفحه كتابهام مي چسبوني و نقاشيهات رو زير آهن رباي يخچال برام ميذاري. عزيزم منو ببخش برام دعا كن قول ميدم به زودي وقت بيشتري برات بذارم فقط يه ذره تحمل كن منو ببخش فرشته كوچولوي من   ...
27 دی 1390

تولد وبلاگ مليكا

به نام خداي هستي بخش دختركم 25 دي يعني 5 روز ديگه يك سال از اولين روزي كه شروع به نوشتن وبلاگ برات كردم ميگذره اول از همه از خداي خوب و مهربونم ممنونم كه به من اين فرصت رو داد تا بتونم تو اين يه سال برات بنويسم برات نوشتم تا اگه توي حافظمون غبار زمان اين خاطره ها رو محو و كمرنگ كرد تو اين صفحات يادگاري بمونه برات نوشتم تا وقتي بزرگ شدي بتوني روزهاي پر رنگ كودكيت رو اينجا پيدا كني از خداي مهربون ممنونم كه صفحات وبلاگت تو اين يك سال پراز خاطرات خوب و قشنگ بود خاطرات خوب از عزيزترين هامون كسايي كه دوستشون داريم و بودن اونهاست كه زندگيمون رو زيبا ميكنه مثل پدرجون ها و مادرجونهات كه ايشالا خدا بهشون سالهاعمر و سلامتي بده بازهم از خد...
20 دی 1390